داستان ♡ خاطرات قلبم ♡ پارت 2

سلام.
اینم از پارت دوم.
امیدوارم خوشتون بیاد.
چند سال قبل ...
در باز شد و نور مهتاب چشمانم را نوازش کرد و لبخند بر لب هایم نشاند.
از پله ها پایین رفتم و به تنها کسی که به استقبالم آمده بود چشم دوختم. او به من خوش آمد گفت و خود را معرفی کرد. لبخند زدم و سوار ماشین شدم.
پس از مدتی به عمارتی زیبا و با شکوه رسیدیم. گل های رز صورتی، پیچ خورده بودن و دروازه سفید عمارت را در زیبایی خاصی، فرو می بردند. مسیری با سنگ های صورتیِ متفاوتی، به سوی پله های عمارت می رفت. پله ها به رنگ سفید بودند و رگه های صورتی براق داشتند. ستون های بیرون عمارت، از سنگ مرمرِ سیقل خورده، ساخته شده بودند. در نمای بیرون عمارت از سنگ های مرمر سفید استفاده شده بود که در انتها، به دری دو لنگه، زیبا و صورتی رنگ، ختم می شد. حیاط جلویی عمارت با گل های رز سفید و صورتی، تزیین شده بود.
از ماشین پیاده شدم و به عمارت چشم دوختم. خیلی زیبا بود. قدم در مسیر سنگی گذاشتم و از پله ها بالا رفتم.
خب، پارت دوم تموم شد.
اگر حمایت کنین، به زودی پارت بعدی رو میذارم.
خدانگهدار.